تنهایی عاشقانه
اینجا دلتنگ نیستی
نويسندگان

ناصر خسرو
دوران جوانی مرا شعر و رویا و جستجو در نوردید. روزگار رویاها بود. بر همه ی زمین! سال های دهه ی چهل. روزگار رستاخیزی دوباره به سوی آرمان ها!
در آن روزگاران، تنی چند از شاعران ایرانی و جهان، جان و جهان مرا دگرگون کردند. هرکدام از دریچه ای!
امروز بر آن شده ام تا از مهتابی خویش به کوچه ی آنان بنگرم.
زندگی نامه ای و چندین شعر از هرکدام. نگاه من به شاعران ایرانی! کوتاه و ساده، تا همگان را گزیده ای فراهم آورده باشم برای شب های بی خوابی .... سبز باشید
● ناصر خسرو
▪ شاعر خرد و دانایی
بلخ پایگاه و بنگاه ناب ترین اندیشه های ایرانی بوده است. بیش از هزار سال، دانش ها و هنرها از این دیار به سوی جهان جاری شده است. بلخ سرزمین نوبهار، دیار ابراهیم ادهم، شهید بلخی، ابومعشر بلخی، مولوی بلخی است.
ناصرخسرو بلخی دانشمند و فیلسوف و مبارز نیز از بلخ است.
ناصرخسرو بلخی (۴۸۱–۳۹۴ هجری) یکی از نابغه‌های فکری و شاعر مشهور ادب فارسی، در قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) است. ابو معین ناصر پسر خسرو پسر حارث قبادیانی، شاعر، حکیم، نویسنده و جهانگرد مشهور و داعی بزرگ اسماعیلی در کیش اسماعیلی معروف به حجت خراسان در سال ۳۹۴ در قبادیان بلخ (در شمال افغانستان امروزی) بر جهان چشم گشود.
● وِیژگی های این دوران و تاثیر آن بر ناصرخسرو:
روزگار به سر آمدن دولت های مستقل و آزاده ایرانی! روزگار نابودی سامانیان و آل بویه! روزگار تازش ترکان به دستیاری تازیان بر آن همه دستاوردهای فرهنگی و اجتماعی!
خبرت هست کز این زیرو زَبر شوم ُغزان
نیست یـکی پی ز خراسان که نشد زیـر و زَبُر
و به قول فردوسی:
ز دهقان و از تُرک و از تازیان
نژادی پدید آید اندرمیان
نه دهقان، نه تُرک و نه تازی بُود
سخن ها به کردار بازی بُود
حکیم ابومعین ناصر بن خسرو حارث قبادیانی تا حدود ۴۰سالگی در بلخ و در دستگاه دولتی غزنویان و سپس سلجوقیان به سر برد ولی اندک اندک آن محیط را برای اندیشه خود تنگ یافت و در پی درک حقایق به این سوی و آن سوی رفت تا این که در چهل سالگی گویا به بهانه خوابی که دیده بود، از دربار گریخت و عازم کعبه شد و پس از یک سفر هفت ساله که چهار بار سفر حج و سه سال اقامت در مصر مرکز خلافت فاطمی را در خود داشت به مذهب اسماعیلیه گروید و به عنوان حجت جزیره خراسان راهی سرزمین خود شد.
بقیه عمر ناصر خسرو در یک مبارزه بی‏امان با ستم و جهل گذشت .. متعصبان آن روزگار حضور ناصرخسرو در بلخ را برنتافتند و او را با تهمت های بددین، قرمطی، ملحد و رافضی از آن سرزمین به نیشابور و مازندران و سپس یمکان بدخشان آواره کردند؛ که چنین بوده است رسم این بی رسمان که چند هزار سال است به این بهانه ها راه بر دانش و خرد بسته اند و خاک در چشمان حقیقت می پاشند.
ناصر خسرو متولد ناحیه قبادیان است. وی گرچه در دوران شاهان غزنوی و سلجوقیان به سر برده اما نسبت به آن ها نفرت داشته است:
خاتون و بگ و تگین شده اکنـون
هر ناکس و بنده و پرستاری
دیوی ره یـافت انـدرین بوستـان
بدفعلی و ریمنی و غدّاری
بشـکـست و بـکـند ســروِ ِ آزاده
بنشاند بجای او سپیداری
و بازهم در باره ی غزان و ترکان که بر ایران تاخته و آن همه دستاوردهای باشکوه رستاخیز فرهنگی ایرانیان را بر باد داده و به خاک و حون کشیده بودند، دارد:
که اُوباشی همی بی خـان و بـی مـان
در او امــروز، خـان گشتند و خاتون
نبـاتِ پُـربـلا، ُغـّز است و قـبچـاق
کـه ُرسـته ستند بـر اطراف جیحون
هـمی خـوانند بـر مـنبر زمسـتی
خـطیبان، آفـرین بـر دیـو مـلعون
پس از آوارگی های زیاد و اذیت بسیاروی در یمگان بدخشان وفات کرده است، آرامگاه او درافغانستان قرار دارد.
علی میر فطروس در پژوهش گرانقدر خود در باره ی این ماجرا می نویسد:
تبلیغات ناصرخسرو علیه فقهای خشک اندیش و نیز خصلت سیاسی مبارزات او در حمایت از دولت فاطمیان مصر و دشمنی با رقیب سرسخت آنان (عباسیان بغداد) و همچنین مبارزه علیه مظالم ترکمانان سلجوقی، همه و همه، باعث شدند تا ناصرخسرو بزودی مورد دشمنی و تکفیر شریعتمداران قرار گیرد.
در سال ۴۵۲ / ۱۰۶۰ با فتوی و تحریک فقهای بلخ، گروهی اُوباشِ متعصّب با کارد و دشنه و تیر و کمان به خانه ناصرخسرو شبیخون زده و "قصد جان او کردند". در این شبیخون، خانه و اموال ناصرخسرو تاراج شد و به غارت رفت:
ای زود گـــرد! گــنبد بـــررفتـــه!
خــانه وفـا بدست جفــا رفتـه
بــر مــن چــرا گماشتـه ای خــیره
چندین هـزار مستِ بــرآشفتـه
ایـن، دشنــه بـرکشیده هـمی تـازد
و آن، با کمان و تیر بــرو خفته
ایـنم کــند بخُطبــه درون نفریـــن
وانم، بنامه فریه کند ُسفته
مـن خیــره مــانده زیرا با مستان
هر دو یـکی است گـفته و ناگفته
بدنبال این شبیخون، ناصرخسرو- به اجبار- متواری و در کوه های یمگان مخفی گردید:
من گشته هزیمتی به یمگانم در
بـی هیچ گــنه، شـده به زنهاری
چون دیو ببـُرد خان و مان از من
به زین بـه جهان نیافتم غـاری
یمگان، کوهی بلند و دشوارگذر است که تابستان های آن، گرم و غبارآلود و زمستان های آن، بسیار سرد و طاقت سوز است. محمد زکریای قزوینی از یمگان بعنوان "مکان مستحکم با عمارات عجیب" یاد کرده است.
ناصرخسرو تا پایان عمر در یمگان، محصور و محبوس ماند و بیشترِ اشعار و آثارش را در این تبعید ۲۵ ساله تألیف کرد.*
دوره ناصرخسرو از نظر توجه به متون زرتشتی و ادب و حکمت ایران قدیم دوره شاخصی در ادبیات ایران است چنانکه از رودکی تا فردوسی، شاعران به صورتهای مختلف به باورهای ایران قدیم اشاره کرده اند.بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان ایرانی بر آن شدند تا بار دیگر و در آستان یک رستاخیز فرهنگی و علمی که در دوران سامانیان و پس از آن ها به وجود آمده بود، به گنجینه بزرگ دانش ها و اندیشه های ایران باستان باز گردند.
ناصرخسرو خواندن کتاب داستانهای شاهان ایران را ترغیب می کرده است چنانکه به پندنامه ها و خردنامه های ایشان توجه داشته است.
روشنایی نامه از آثار منسوب به ناصرخسرو با بندهش از متون اساسی اندیشه مزدایی پیوند ژرفی دارد.
ناصر فاش گو و آشکار- بیان است. با قلمی برهنه بر بدی ها می تازد و در برابر آن همه زشتی و ناسزا که بر ایران پنجه انداخته است، پرچم آزادگی و خرد بر می افرازد.
ویژگی دیگر هنر ناصرخسرو آن است که او بدون آن که مقلد کسی باشد بسیاری از اندیشه های تازه را در شعر فارسی پیش آورده که پیش از او سابقه نداشته است.
پس از دوره سامانیان و ستایشگران سخنور و سخن سنج آن، رودکی و فردوسی و پیروان آنها، زبان ادبی و دولتی به پیچیدگی رو نهاد و از سرچشمه خود یعنی زبان مردمی نسبتا دور شد. اما ناصر بر آن بود تا زبان پارسی را به دور از مدح و ثنا و پاکیزه نگه دارد و به نوشته خودش این در دری را زیر پای خوکان نریزد.
ناصر خسرو چون زبان شناس و داننده زبانهای گوناگون زمان خویش ، زبانهای عربی و یونانی را خوب فرا گرفته بود. به خصوص آموزش و پژوهش در زبانهای دیگر و ماخذهای دینی و عرفانی . وی چنین نگاشته است:
"و آن چه در زمان من بود از فقه و اصول اقلام او اکثر را به مطالعه ضبط کردم و نهصد تفسیر به نظر زدم. و در این مدت پانزده سال دیگر گذشت. بعد از آن به دانستن زبان ثلاثه شروع کردم یعنی تورات موسی و انجیل عیسی و زبور داود علیه السلام...
معلم اول شمس القیس، معلم دوم شیمورانیس، معلم سوم بطلمیوس... و بعد از این چون جمله را گرداندم، علم ایمان... و مذهب در ضمیر و باطن و به حکمت و منطق و احکام الهی، طبیعی و قانون اعظم و طب و علم ریاضت و علم سیاست..."
وی آموزش و پژوهش ماخذها و ارزشهای تمدن مسیحی و بودایی و غیره را بی واسطه ی ترجمه مطالعه و از سرچشمه اصلی سیراب شده بود.
از دانش گسترده و بینش روشنگرانه او این که پس از مطالعات بسیار بیان می دارد که کتاب ها ی دینی همه یکی هستند و تفاوت اساسی تنها در کاربرد زبانها است. این نظر بشردوستانه ناصر خسرو در کتاب « وجه دین» چنین روشن بیان شده است:
"میان تورات و انجیل و قرآن به معنی هیچ اختلاف نیست مگر به ظاهر لفظ مثل و رمز خلاف هست. پس میان رومیان انجیل است و میان روسیان تورات و میان هندوان صحوف ابراهیم."
علی دشتی در باره وی می‌گوید: مردی است با مناعت طبع، خرسند فروتن، در برابر رویدادها و سختیها بردبار، اندیشه‌ورز، در راه رسیدن به هدف پای می‌فشارد. ناصر خسرو در باره خود چنین می‌گوید:
گه نرم و گه درشت چون تیغ/ پند است نهان و آشکارم
با جاهل و بی خرد درشتم/ با عاقل نرم و برد بارم**
ناصر در سفرنامه رویدادها را با بیطرفی و بی غرضی تمام نقل می‌کند. اما زمانی‌که به زادگاهش بلخ می‌رسد و به امر دعوت به مذهب اسماعیلی مشغول می‌شود، ملّاها و فقها سد راه او شده و عوام را علیه او تحریک نموده، خانه و کاشانه‌اش را به‌نام قرمطی، غالی و رافضی به آتش کشیده قصد جانش می‌کنند. به این سبب اشعار او اندکی تغییر می‌کند.
مناعت طبع، بردباری و عزت نفس دارد امابه سبب گرایش به مذهب اسماعیلی و وظیفه‌ای‌ که به ‌وی واگذار شده بود و نیز رویارویی با علمای اهل سنت و فقهای فریبکار و بد اندیش و با سلجوقیان و خلیفگان بغداد که مخالفان سرسخت اسماعیلیان و انسان ها بودند، ستیز و پرخاشگری در وی بیدار شده وبه فقیهان و دینمداران روزگار می‌تازد و رسوایشان می سازد .
ناصر خسرو همانگونه که اشاره کردم به زبان مردم نزدیک می شود و تلاش دارد تا زبان را از پیچیدگی های درباری برهاند:
ز مردم زاده ای با مردمی باش،
چه باشد دیو بودن؟ آدمی باش!
داستان از ماست که برماست، نمونه ای از کارهای ارجمند ناصر خسروست:
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت:
امروز همه روی زمین زیر پر ماست
بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــیز
می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست
گر بر سر خـاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی
تیری ز قضاو قدر انداخت بر او راست
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجبست اینکه ز چوبست و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست
چون نیک نگه‌کرد ، پر خویش بر او دید
گفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست
وی همواره مردم را از جنگ و کشتار و بدی دور می دارد:
چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت،
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت.
او بر آن بود که دامنه نثر فراخ تر است و هرجا مسایل بس مهم فلسفی پیش امده به نثر روی آورده است ،لیکن در داخل آن شعر را نیز وارد می سازد. نمونه ی برجسته این گونه نگارش و پژوهش «جامع الحکمتین» است که بیان موضوع ها به نثر است وگاهی شعر نیز دیده می شود. در داستان «اندر زنده بودن عالم و مردنی بودن جاهل» یک غزل آمده است که بسیار پر معنی و خردمندانه است:
بجو و بنویس آن گه بخوان و بپرس،
پسش بیاموز آن گه بدان و بر دل کار...
ناصر خسرو مبارزی خردورز است و سر سازگاری با جاهلان و ستمکاران ندارد. عصر و زمانه ی ناصر، روزگار خردورزانی چون خیام و رازی و ابن سیناست. گرچه نخست در دربار است و سپس که با پند نمی تواند درباریان را تغییر دهد رو به سوی فقیهان می آورد، اما به زودی از اینان نا امید شده و فریاد بر می دارد:
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم
کز بیم مور در دهن اژدها شدم
و همه جا فقیهان را اژدها و ابلیس می خواند و مردم را از فریب آنان و شاهان بر حذر می دارد:
فعل، همه جُور گشت و مـکر و جفـا
قـول، هـمه زرق و غـدر و افسون شد
چاکر ِ نان پاره گشت فضـل و ادب
علـم بـه مکـر و بـه زرق معجــون شـد
زهد و عدالت، ُسفال گشت و حَجَر
جـهل و سَفــه، زرّ و ُدرّ مکنون شـد
سر به فلک بر کشید بی خِرَدی
مـردمی و ســروری در آهـون شــد
بـاد ِ فـرومــایـگی وزیــد، وزو
صـورت نیـکی نــژند و محــزون شـــد
خاک خراسانم چو بود جای ادب
مـعدن دیــوانِ نــاکس اکــنون شـــد
و شگفتا که این مقدار و بدین روشنی، قرن ها ناصرخسرو و حافظ و مولانا بر ما سرودند و خواندند و پندی در گوش جان نگرفتیم و گفته اند که:
هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
ناصر خسرو در اشعار خود همه جا در ستایش خرد سخن می راند:
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
و هم پای آن زاهدان و فقها را که به نام علما به فریب و پراکندن جهل و نادانی مشغولند سرزنش و نکوهش می کند:
ای حیلت سازان! ُجهلای علما نام!
کــز حیلـه مر ابلیس ِ لعین را وزرائید
ایــزد چو قضــای بد بر خلق ببـارد
آنـگاه شما یکــسره در خورد قضـائید
چون ُحکم فقیهان نَبوَد جز که به رشوت
بی رشوت هر یک ز شما خود فقهائید
گر راست بخواهید چو امروزِ فقیهان
تـزویرگــرانند شمـا اهــل ریـائــید
چون خصم سر ِ کیسه رشوت بگشاید
در وقـت، شما بند شریعت بگشــائید
آن چنان که علی دشتی در پژوهش ارجمند خود آورده است، ناصرخسرو که شاعر خرد و دانش بود با مساله خدا همواره درگیر بود. گونه ای حیرانی و پریشانی بین آیین آریایی و سامی نیز در کار های او دیده می شود. وی که دلباخته ایران و زبان پارسی و حکمت ایران باستان بود به آیین فاطمی نیز گرویده و در بین خرد و وحی سرگردان مانده بود.آیین و دانش ایران باستان بر انسان و خرد استوار بود و آیین سامی بر وحی.
ناصر خسرو ستایشگر بزرگ طبیعت نیز هست. در وصف بهار از قصاید عالی اوست:
آمد بهار و نوبت سرما، شد
وین سالخورده گیتی برنا شد
آب چو نیل برکه اش میگون شد
صحرای سیمگونش خضرا شد...
● آثار ناصر خسرو
((پس از آن جا به جوزجان شدم و قریب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی. شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت: "چند خواهی از این شراب که خرد از مردم زائل کند، اگر به هوش باشی بهتر". من جواب گفتم که "اندوه دنیا کم کند." جواب داد که "بی خردی و بی هوشی راحتی نباشد... بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیافزاید." گفتم که "من این را از کجا آرم؟" گفت: "جوینده یابنده باشد. ))
یکی از با ارج ترین کارهای وی سفرنامه است:
سفرنامه، شرح سفر ناصرخسرو است که در آن با برادرش و غلامی هندو از بیش از صد شهر عبور می کند واز شرایط و اوضاع و احوال سفر یادداشت هایی برمی دارد. علت سفر نیز خوابی است که وی در سن چهل و دو سالگی می بیند و تصمیم می گیرد از شغل دبیری در دستگاه سلجوقیان استعفا دهد و به حج برود.
سفرنامه یک اثر تبلیغی و ترویجی است که مخاطب آن مردم معمولی هستند. این کتاب بسیار روان نوشته شده و ناصرخسرو سعی کرده چیزهایی را که دیده است به طور خلاصه گزارش دهد. در این سفر ناصرخسرو از مرو به سرخس رفته و سپس از نیشابور، بسطام، سمنان، ری، قزوین، خرزویل، خندان، شمیران، سراب، سعیدآباد، تبریز، مرند، خوی (در ایران)، برکرای، وان، وسطان، اخلاط، بتلیس، ارزن، میافارقین، آمد (دیار بکر)، حران، قرول، سروج (در ترکیه)، منبج، حلب، جند قنسرین، سرمین، معره النعمان، کویمات، حما ، عرقه، طرابلس، قلمون، طرابرزن، جبیل، بیروت، صیدا، صور (در سوریه)، عکا، طبریه، حیفا، قیساریه، رمله، بیت المقدس (در فلسطین آن زمان) دیدن می کند که تا این جا یک سال از آغاز سفر او می گذرد. ناصرخسرو پس از رسیدن به بیت المقدس، ۳۴ روز در آن جا می ماند و توصیف جالبی از بیمارستان این شهر، مسجد صخره و مسجد اقصا به دست می دهد. سپس به بیت اللحم، حبرون (در فلسطین)، عرعر، وادی القرای، مدینه و مکه رفته و حج می گزارد. سپس به بیت المقدس رفته و از آنجا به قاهره می رود.
در مدت سه سالی که ناصرخسرو در قاهره بوده است برای بار دوم و سوم و چهارم با کشتی به حج می رود. در سفر چهارم ناصرخسرو پنج ماه و ۱۹ روز در مکه می ماند سپس تصمیم می گیرد به بلخ بر گردد، اما این بار از مسیر پیشین، باز نمی گردد. زیرا او اکنون یک مبلغ جدی مذهب اسماعیلی شده بود و خطر آن می رفت که به جرم قرمطی بودن جان خود را از دست بدهد.
او مسیر دیگری را انتخاب می کند که در قلمرو سلجوقیان نیست. این مسیر از طریق طائف، فلج، یمامه، لحساء (الاحساء)، بصره، آبادان، مهروبان، ارجان (نزدیک بهبهان)، لوردغان، خان لنجان، اصفهان، نایین، طبس، تون، قائن، سرخس، مروالرود، سمنگان به بلخ منتهی می شود. سفر او شش سال و هفت ماه و بیست و دو روز طول می کشد و با حساب مسیرهای فرعی سه هزار فرسنگ می شود.
در لحسا شرح بسیار با ارزشی از نخستین دولت سوسیالیستی و جمهوری لاییک این سرزمین که به دست قرمطیان ایرانی ادراه می شد می آورد.
هنگامی که ناصرخسرو به راه می افتد هنوز به مذهب شیعه اسماعیلی نگرویده بود، اگرچه ممکن است تمایلاتی به آن داشته است اما پس از بازگشت از حج یک مبلغ رسمی مذهب اسماعیلیه می شود. ناصرخسرو مدتی در بلخ می ماند و به تبلیغ مذهب اسماعیلیه می پردازد، اما به علت این که سلجوقیان سنی بوده اند با او مخالفت کرده و در صدد آزار وی برمی آیند و او مجبور می شود آن جا را ترک کرده و به دره یمگان در کوه های بدخشان روی آورد و در پناه امیری بقیه زندگی خود را دور از شهر و دیار و در غربت بگذراند. ناصرخسرو اولین کسی است که سفرنامه حج نوشته است.
مارکوپولوی مشهور ۲۲۴ سال پس از ناصرخسرو سفرنامه خود را نوشته و به هیچ وجه دقت ناصرخسرو را ندارد . ناصرخسرو در کتاب سفرنامه ، اطلاعات گرانبهایی در مورد دنیای اسلامی نیمه اول قرن پنجم هجری می دهد، زیرا او از مهمترین مراکز علمی و دینی آن زمان بازدید کرده است.
وی در سفرنامه در مورد فاصله شهرها، وضع شهرها، نوع لباس و خوراک مردم، واحد پول، وضعیت حکومت ها، مردم سرشناس و مشهور، ساختمان ها، آداب و رسوم مردم، صنایع و کشاورزی، وضع آبیاری و باغ ها، نوع خرید و فروش و واحد پول شهرها، معتقدات دینی و سیاسی، عادات و رسوم اجتماعی مردم مناطق مختلف، حوادث و وقایع تاریخی، وضع امنیت و آبادی شهرها و راه ها و جمعیت شهرها، اطلاعات گرانبهایی می دهد و همانند یک پژوهشگر امروزین اندازه می گیرد و آمار می دهد. انبوه اطلاعات، آمار و ارقامی که در سفرنامه است اطلاعات گرانبهایی در زمینه ادبیات، جامعه شناسی، زبان شناسی، جغرافیا و تاریخ دوران او در اختیار ما می گذارد. ناصرخسرو مشاهده گر دقیق و دانشمندی جدی است.
زبان سفرنامه نیز زبان روان و ساده و پاکیزه ای است. ناصرخسرو تا آنجا که می تواند فارسی می نویسد و دستور زبان پارسی را به کار می گیرد و واژه های فارسی بیشماری را به کار می گیرد که زبان فارسی امروزین مدیون اوست. سفرنامه نتیجه یادداشت های روزانه ناصرخسرو است.
ناصروخسرو به عنوان شخصی خردگرا و مشاهده گر دقیق، بارها در متن کتاب وقتی از زبان دیگران چیزهای عجیب و غیرعقلانی را تکرار می کند که خود آنها را باور ندارد می گوید: «العهده علی الراوی» (صفحه ۳۰ سفرنامه) «و بعضی که شنیدم و نوشتم عهده آن بر من نیست.» (صفحه ۹۳ سفرنامه) . در پایان کتاب می نویسد: «این سرگذشت آنچه دیده بودم به راستی شرح دادم و بعضی که به روایت ها شنیدم، اگر در آنجا خلافی باشد، خوانندگان از این ضعیف ندانند و مواخذت و نکوهش نکنند.» این عالی ترین جنبه فکری یک فرد دانشورز را نشان می دهد.
در مصر سه سال به سر برد و به مذهب اسماعیلی گروید و به خدمت خلیفه فاطمی المستنصربالله ابوتمیم معد بن علی (۴۲۷ -۴۸۷) رسید.
ناصر خسرو از درجات هفتگانه اسماعیلیان، درجات مستجیب، مأذون وداعی را پیمود و به درجه حجتی رسید و از سوی امام فاطمی اداره قسمت خراسان (یا "جزیره خراسان" در تقسیمات اسماعیلیان) بدو واگذار شد.
نمونه ای از متن سفرنامه: دوازدهم محرم سنه ثمان و ثلثین و اربعمائه از قزوین برفتم به راه بیل و قبان که روستاق قزوین است . و از آن جابه دیهی که خرزویل خوانند . من و برادرم وغلامکی هندو که با ما بود زادی اندک داشتیم . برادرم به دیه رفت تا چیزی از بقال بخرد ، یکی گفت که چه می خواهی بقال منم . گفتم هرچه باشد ما را شاید که غریبیم و برگذر .
گفت هیچ چیز ندارم. بعد از آن هر کجا کسی از این نوع سخن گفتی ، گفتمی بقال خرزویل است . چون از آن جا برفتم نشیبی قوی بود چون سه فرسنگ برفتم دیهی از حساب طارم بود برزالحیر می گفتند . گرمسیر و درختان بسیار از انار و انجیر بود و بیش تر خودروی بود .
و از آن جا برفتم رودی بود که آن را شاه رود می گفتند . بر کنار دیهی بود که خندان می گفتند و باج می ستاندند از جهت امیر امیران و او از ملوک دیلمیان بود و چون آن رود از این دیه بگذرد به رودی دیگر پیوندد که آن را سپید رود گویند و چون هردو رود به هم پیوندند به دره ای فرود رود که مشرق است از کوه گیلان و آن آب به گیلان می گذرد و به دریای آبسکون رود و گویند که هزار و چهارصد رودخانه در دریای آبسکون ریزد ، و گفتند یکهزار و دویست فرسنگ دور است ، و در میان دریا جزایر است و مردم بسیار و من این حکایت را از مردم شنیدم .
ناصرخسرو شعرهای خود را در قالب قصیده گفته و از غزل گریزان است. او بارها از غزل‌سرایان روزگار خود انتقاد کرده است. او می خواهد تا با شعر مردمان را روشن سازد و در همه جا از خرد و دانش ستایش کرده و از تقلید و تعصب دور داشته است.
او به همان اندازه که ستایش امیران و فرمان‌روایان را نادرست می‌داند، غزل‌سرایی برای معشوقان و دلبران را نیز بیهوده می‌داند. بی‌‌گمان او شیفته‌ی خردورزی است و شعری را می‌پسندد که شنونده را به فکر کردن وادارد. از این روست که چنین می‌گوید:
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را
تو برپایی آن‌جا که مطرب نشیند
سزد گر ببری زبان جری را
صفت چند گویی به شمشاد و لاله
رخ چون مه و زلفک عنبری را
به علم و به گوهر کنی مدحت آن را
که مایه‌ست مر جهل و بد گوهری را
به نظم اندر آری دروغی طمع را
دروغست سرمایه مر کافری را
پسنده‌ست با زهد عمار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی در لفظ دری را
دانشمند فرهیخته ی آن روزگار در زندگی خویش از فراز و نشیب بسیار گذشت:
▪ دوران جوانی تا آستان چهل سالگی را در دربار گذرانید و از کتابخانه ها ی درباری بهر ه ها برد و کوشید تا با پند و حکمت، دولت ها را به سوی آزادی و ارج انسان راهنمایی کند.
▪ در چهل سالگی از درباریان نومید شد و گریخت و به حج رفت و دست به دامن فقها شد تا تغییری در این زندگی ایجاد کند. پس از دیدارها و مطالعه ی آثار دینی بزرگترین ادیان، از آنان نیز دل برید.
▪ به هنگام سفر به مصر و گردیدن جهان دل به مردمان محروم بست و آیین اسماعیلی را راهی برای نجات مردم انگاشت و به مبارزه در این راه پرداخت.
▪ پس از بازگشت به خراسان و هجوم ملایان و فقها از یک سو و از سوی دیگر حاکمان و مردمان بی سواد و غوغاییان به یمگان تبعید شد.
▪ دستاوردبیست و پنج سال تبعید این آواره ی یمگانی، بهترین اشعار و نوشته های اوست که راه نجات مردمان را در دانش و تجربه و مهر و مدارا یافته است. از کتاب زادالمسافرین که در یمگان نوشته شده بر می اید که در این زمان گرچه در مسایلی چون جبر و اختیار، وی عقل و اختیار انسانی را برگزیده است؛ اما آیین و شیوه ی خود را راه نجات می داند. به روی اما انتخاب اختیار و خردورزی و داد خواهی وی در خور توجه بسیار و دستاورد بزرگی در تاریخ اندیشه ی ایرانی است:
از جان و تنت ناید،الا که همه خیر
چون عقل بود بر تن و بر جان تو سالار
هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند
خویشتن را گرچه دون است ای پسر والا کند
خوب یکی نکته یادم است ز استاد
گفت: نگشت آفریده چیز،به از داد
ناصرخسرو دارای نوشته های بسیار بوده است، چنانچه خود درین باره گوید:
منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن / زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا
● آثار ناصرخسرو عبارت اند از:
▪ دیوان اشعار فارسی
▪ دیوان اشعار عربی (که متاسفانه در دست نیست). خود درباره دو دیوان فارسی و تازی چنین گوید:
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی / یکی گشته باعنصری، بحتری
یا:
این فخر بس مرا که به هر دو زبان / حکمت همی مرتب و دیوان کنم
▪ جامع الحکمتین - رساله ایست به فارسی، در بیان عقاید اسماعیلیان.
▪ خوان الاخوان - به نثر در اخلاق و حکمت .
▪ بستان‌العقول و دلیل المتحرین که از آنها اثری در دست نیست.
▪ زادالمسافرین - کتابی در بیان حکمت به نثر.
▪ گشایش و رهایش - رساله‌ای است به نثر روان فارسی، شامل سی پرسش و پاسخ آنها.
▪ وجه دین - رساله ایست به نثر در مسائل کلامی و باطن و عبادات و احکام شریعت.
▪ سفرنامه - این کتاب مشتمل بر مشاهدات سفر هفت ساله ایشان بوده و یکی از منابع مهم جغرافیای تاریخی به حساب می‌آید.
▪ سعادت‌نامه - رساله ایست منظوم شامل سیصد بیت.
▪ روشنایی‌نامه - این رساله نیز به نظم فارسی است.
به غیراز کتابها و رساله‌های فوق کتابها و رساله‌های دیگری نیز به حکیم ناصرخصرو نسبت داده شده‌اند که بسیاری از خاورشناسان که راجع به احوال و آثار وی پژوهش کرده‌اند در وجود آنها تردید دارند. نام این کتابها و رسالات عبارت است از: اکسیر اعظم، در منطق و فلسفه و قانون اعظم؛ در علوم عجیبه - المستوفی؛ در فقه - دستور اعظم - تفسیر قرآن - رساله در علم یونان - کتابی در سحریات - کنزالحقایق - رساله‌ای موسوم به سرگذشت یا سفرنامه شرق و رساله‌ای موسوم به سرالاسرار.


موضوعات مرتبط: ناصر خسرو ، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, ] [ 11:21 ] [ هادی قادری ]
درباره وبلاگ

آیینه چون شکست \ قابی سیاه و خالی \ از او به جای ماند \ با یاد دل که آینه ای بود \ در خود گریستم \ بی آینه چگونه درین قاب زیستم\ فریدون مشیری
موضوعات وب
امکانات وب

Alternative content